اندر احوالات آخر شب

نوشتن هر آنچه به ذهن می رسد
ورقی سفید و خودکاری آماده
چه بنویسی ؟ از چه بنویسی..؟

روزگاری که بدون توجه به تو می گذرد؟

هر آنچه تا به حال آموخته ای را می نگری
انگار اول راه هستی و هنوز هیچ نیاموخته ای

تلاش می کنی تا زودتر به جواب این معادله برسی
تعداد مجهولات زیاد می شوند

از هیچ به هیچ می رسی
ذهن را بیخودی مشوش نکن

همین ٬٬ پینک فلوید ٬٬ را بچسب و در حال خود سیر کن

ـ  یک جاده کوهستانی،جنگلی (فصل پاییز)
   یک آهنگ ملایم خارجی (التون جان)
   یک ماشین خارجی
   با یه فلاکس چای و تنقلات
-  نه....


-  یه جاده کویری (هنگام غروب آفتاب)
   یه آهنگ از متالیکا
   بازم یک ماشین خارجی
- ها.....


-  اصلن ایستادن رو عرشه کشتی
   و حس کردن نسیم ملایم و خنک
   و دیدن کوههای یخ سمت قطب
-نمیدونم...


-  یه ساز دوتار یا تار موقع غروب آفتاب
   کنار آتیش توی کوهستان
   نون گرم روی خاکستر آتیش
   با پنیر محلی و چای
-قاطی کردم...





زندگی رو باید کرد.
همینه دیگه
چی فکر کردی
مسیر یکطرفه ، بعضی جاهاش تخته گاز
                    بعضی جاهاش ریپ میزنی

خدا نکنه چپ کنی
بعضی ها برای این مسیر یک طرفه
مک لارن،فراری،جگوار و.....دارن
بعضیها هم پیکان و ژیان
اگر همه پیاده بودن چه خر تو خری می شد
.

قیافه ها رو که نگاه میکنی همه شدن یه پا مغز متفکر
هیچکی اون یکی رو قبول نداره ،همه شدن روشنفکر
فقط یه پالتوی بلند با یه عینک و کیف چرمی کم دارن

آقا شاید هم حق با ایناست.

تو همیشه اونطرف معادله هستی این منم که همیشه باید زیر رادیکال برم.

چه حالی میده عروسک خیمه شب بازی باشی بدون نخش....

درخت پاییزی

به باد بگین شروع کنه به وزیدن
کلاغ رو بگین بخونه
می خوام شروع کنم به رقصیدن
آخه قشنگترین لبا سهامو پوشیدم
ولی مواظب هیزم شکن باشین.