اندر احوالات آخر شب

نوشتن هر آنچه به ذهن می رسد
ورقی سفید و خودکاری آماده
چه بنویسی ؟ از چه بنویسی..؟

روزگاری که بدون توجه به تو می گذرد؟

هر آنچه تا به حال آموخته ای را می نگری
انگار اول راه هستی و هنوز هیچ نیاموخته ای

تلاش می کنی تا زودتر به جواب این معادله برسی
تعداد مجهولات زیاد می شوند

از هیچ به هیچ می رسی
ذهن را بیخودی مشوش نکن

همین ٬٬ پینک فلوید ٬٬ را بچسب و در حال خود سیر کن
نظرات 3 + ارسال نظر
تگرگ پنج‌شنبه 29 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 12:44 ب.ظ

همیشه که نمی توان سا کت ماند.
وقتی بر گی را سیاه می کنم احساس می کنم که هستم و این منم که صفحه ای از کلمات را نقش زدهام پس من زندگی می کنم و وقتی زندگی می کنم ـوقتی به عنوان یکی از آفریده های خداوند از تمام امکانات بهره می برمـپس وظیفه دارم که بنویسم.
اینجاست که نگارش برایم حکم یک رسالت را پیدا می کند.
رسالتی در ظاهر حقیر و در با طن بس عظیم.

بی بی جمعه 30 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 10:34 ق.ظ

شاید آری . شاید هم نه. بستگی داره به اینکه چی بخواهی بنویسی و خودکارت بیک باشه یا نه؟

adiabatic شنبه 1 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 10:52 ب.ظ http://adiabatic.blogsky.com

salam mage baraye man mail ferestade boodi

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد