آخر هر خنده و گریه ای یکی است.

سرازیر شدن چند قطره اشک و تسلی خاطر اعصاب....

آدم وقتی عاشق می شه تو جنگ نوعی جنون مو قت  می افته

مثل یه زلزله شروع می شه بعد آروم می گیره
و آروم که شد باید تصمیم گیری کنی
باید سعی کنی  بفهمی که آیا وابستگی اونقدر شدیدکه جدا شدن از هم غیر قابل تصور...

اونوقت این می شه عشق...
عشق از نفس افتادن نیست .هیجان هم نیست.
عشق شوق دیدار در هر لحظه از روز هم نیست.
یا بیدار ماندن در شب و تصور اینکه معشوق زیر باران پناه گرفته...

این همون عاشق شدنه که همه ما خودمونو متقاعد می کنیم که شدیم.
در واقع خود عشق اون چیزییکه که بعد از سوز عاشق شدن باقی می مونه...

زیاد جالب به نظر نمی رسه ....نه؟ ولی هست.
 

گفته های از ما بهترون.....

در رویاهایم دیدم که شبی مهتابی است ومن به گفت و گو با عالم
بالا دعوت شده ام.ابتدا زمین سرد و تیره بود تا این که نوری از جانبی که
چشمهایم را خیره می کرد تابیدن گرفت.ازورای آن نور صدایی پرسید
چه می خواهی بدانی؟

من گفتم:آیاشما وقت دارید؟
صدا پاسخ داد :اینجا وقت بی نها یت است.
پرسیدم:چه چیز بشر خداوند را سخت متعجب می سازد؟
صدا پاسخ داد:کودکی شان.این که آنها از کودکی شان خسته می شوند
و عجله دارند که بزرگ شوند.وبعد دوباره پس از مدت ها آرزو می کنند
که کودک باشند....این که آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول به
دست آورند و بعد پولشان را از دست می دهند تا دوباره سلامتی بخرند...
...این که با اظطراب به آینده می نگرند و حال را فراموشمی کنند...
بنابراین نه در حال زندگی می کنند و نه در آینده.
...این که آنها به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نمی میرند
و به گونه ای می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند!
برای مدتی سکوت کردم و بعد دوباره پرسیدم:کدام درس ها را باید
 بیشتر آمو خت؟...بیاموزند که آنها نمی توانند کسی را وادار کنند که
عاشقشان باشد.همه کاری که آنها می توانند بکنند این است که اجازه
بدهند که خودشان دوست داشته باشند.
...بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند.
...بیاموزند فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخم های عمیقی در
قلب آنان که دوستشان داریم ایجاد کنیم اما سال ها طول می کشد تا آن
زخم ها را التیام بخشیم.
بیاموزند که دو نفر می توانند با هم به یک نقطه نگاه کنند و آن را
متفاوت ببینند.
...و همین طور بیاموزند کافی نیست فقط آنها دیگران را
ببخشند بلکه باید خود را نیز ببخشند.
من با خضوع گفتم:آیا چیز دیگری هست که ما بندگان
باید بدانیم؟نور درخشیدن گرفت و صدا پاسخ داد:فقط بدانید
خداوند اینجا در قلبتان است همیشه... 

اینو حتما بخونید ..... سوال عجیب

ازگورخری پرسیدم
تو سفیدی , راه راه سیاه داری؟
یا اینکه سیاهی , راه راه سفید داری


گورخره به جای جواب دادن پرسید
تو خوبی فقط عادتهای بد داری
یا بدی وچند تا عادت خوب داری
ساکتی بعضی وقتها شلوغ می کنی
یا شیطونی بعضی وقتها ساکت می شی
ذاتا خوشحالی بعضی روزها ناراحتی
یا ذاتا افسرده ای بعضی روزها خوشحالی
لباسهات تمیزن فقط پیرهنت کثیفه
یا کثیفن و شلوارت تمیزه
وگورخرپرسید وپرسید و پرسید             
و پرسیدو پرسید وبعد رفت
دیگه هیچوقت ازگورخرها درباره راه راهاشون چیزی نمی پرسم
                                                                                                  شل سیلور اشتاین