همراه همیشه شبهای بی روشنای من
بگو بدانم
چه کسی چله نشین کوچ چلچله ها ماند ،
این چنین که من ماندم ؟!
می بینی ؟
هنوز هم نشسته ام پا به پای این عقربه ها ،
- که پوزخند میزنند بر ته مانده های تلخ تبسمم -
منتظر ، تا برگردی ،
و باز نگاهی بیاندازی
به من و این حضور همیشگی حزن در نگاهم
و این چینهای دو چندان شده زیر چشمانم .
میدانم که بر میگردی
دوباره مرا میهمان مهربانی نوازشهایت می کنی ،
و گیسوانم را باز به انگشتانت پیوند می دهی ...
پس،
زودتر ،
مرا و خودت را ،
خلاص کن ازین غربت غمگین انتظار و رویا ...
گر هنوزم عزیز می داری
از چه اکنون غمین و تنهایم؟؟.........
سلام..خسته نباشی...خیلی خوب نوشتی..موفق باشی..به ما هم سر بزن...
سلام..خسته نباشی...خیلی خوب نوشتی..موفق باشی..به ما هم سر بزن...
سلام......
خوبی....؟
ممنون که به من سر زدی.......
آدم همانی که هست باید باشد.......
نه آن چیزی که می خواهند باشد.........
دلت همیشه عاشق باشد.....
علی یارت...
دانیال....
سلام.خوبی عزیزم.
خیلی حرفا هست که نباید زد می فهمی؟
می خوام بگم اگه زندگی رو سنگ فرش اتاقت در نظر بگیری من یکی از اون سنگهام بابا و مامان یکی دیگه از اون سنگها
اونی که دوسش داری ۱ سنگ دیگه.... و باقی سنگها وجود توست می فهمی !؟من اون ما تا کی میتونیم با تو باشیم یک سال ده سال بیست سال... زندگی تو بساز خوب زندگی کن
و بهترین تصمیم رو بگیر .دوست دارم سارا
سارا جونم منم دوست دارم.
سلام
دلم می خواهد نظر بدم
ولی ... .
امان از این نقطه چین ها .
این اول ترانه (*بی تو هستم*)
sade ce sevmeya bilar cen soyliyorom
seviour soonon alahena kadar
sevil our soonon alahena kadar
اه افسوس که موها نگاهها عطر لغاط شاعر را تاریک میکند
این پست رو هم جالب نوشتی.