دنیا چقدر کوچیک شده کوچکتر از توپ هفت سنگ و کم رنگ تر از آسمون عصر گاه.

آدمها چقدر کوچک شده اند-کوچکتر از علفهایی که در مزرعه های مشرق می رویند و مبهم تر از شبهای مه آلود هراز.

کالسکه های فرسوده ما را به کجا میبرند؟آن کیست که زمین را بر پشت گرفته و به بیراهه می برد؟آن کیست که به ابرها جواز باریدن بر ویرانه های عشق را نمیدهد؟

عمره دلم برات تنگ می شه نه هر شب نه هر روز بلکه هر لحظه این را عقربه های ساعت نیز می دانند؟

دلم میخواد صدام از لابه لای شقایق ها بگذره وساحل ها رو پشت سر بگذاره و بر کاکل موجهای بنشینه که می خوان تا خدا قد بکشند!!!!

ای کاش دنیا اینقدر با آدما بازی نمی کرد.

می دونم حتما"میگین انسان را دلی باید به بزرگی دریا ودستانی به وسعت گندمزارها وگامهایی به تعداد دانه های باران(اما این حرفا همیشه تاثیر گذار نیست)

یه موقع فکر نکنین دپرسم ها نه اینجورام نیست.آدم که دلش پر میشه از این یادداشت ها هم مینویسه دیگه.
فعلا بابای
نوشته شده توسط تگرگ

نظرات 2 + ارسال نظر
samaneh یکشنبه 17 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 01:57 ب.ظ

[jaleb bod.
va naomid konandeh

فروغ سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 12:33 ب.ظ

نوشته خیلی قشنگی هستش .امید وارم که موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد