روی پلک های خسته ام
حباب های نور می نشست
آنچنان که حس پر گشودنم
حقیقتی شگرف بود
عاقبت دری ز میکده بروی ما گشوده شد
ما میان مست های نیمه شب
در میان کام تشنه- جام باده ریختیم
ما به قصه های نوش نوش مو منانه-
دل فریفتیم
در جنون خنده ها
گل امید می شکفت
خلسه بود و بی خیالی و خلوص
عشق بود و وعده بود و آشتی
ناگهان ستاره ها نهان شدند
آسمان به زیر چادر سیاه ابر- رو نهفت
ابرها - بهم رسیده
بغضشان شکفته شد
سایه های ما رها-به روی جاده های خیس
مثل اهتزاز بیرقی بروی بام!
خستگی - فسانه نه
- حقیقتی عظیم گشت
ما دو رهروی کوره راه سر نوشت
راهمان جدا و سر نوشتمان جدا
خانه هایمان جدا و سقف هایمان جدا
لحظه ای ستاره من و تو
گر بهم رسید
خواب رنگی گل و گیاه بود
خواب کودکان خفته در میان گاهواره ها
خواب چشم های رنگی عروسکان
آی... ساقی حریم میکده
این در همیشه بسته را دو باره باز کن
باز هم مرا-
ز هر که غیر خویش بی نیاز کن!
تگرگ
سلام.
من چند وقت پیش تو وبلاگم یه سوال مطرح کردم(۳ تا پست قبل از آخرین پست)ممنون میشم که به اون جواب بدید.راستی خیلی خوشحال میشم که نظرتون رو راجع به آخرین نوشتهام بدونم.(ببخشید طولانیه)
سلام وبلاگ قشنگی داری..
موفق باشی و شاد
والنتاینتم مبارکا باشههههههه
سلام
خیلی وقته نیومدم اوه اینجا چقدر شلوغ شده
مصراع آخرمنو یاد متنی انداخت که (قبلا وقتی خیلی تنها بودم نوشته بودمش – یه کم شو اینجا می زارم به درد بخور)
... ( تنهایت نخواهم گذاشت تنهایی) به تو وفادار خواهم ماند تا مرا آنگونه به پروری که جهانی را از نو بسازم
و خیال –در من خالی از تکرار چنان باش که نفرساییم . در انبوه تو (تنهایی)مهر ورزیدن را خواهم آموخت و جهانی را سیراب از عشق خواهم کرد
زیبای حساس من تنهایی ...
بی اعتمادی دریست خود ستایی و بیم چفت و بست غرور است و تهی دستی دیوار است و لولا که در ان محبوس راه خویشیم
دلتنگی مان را برای ازادی دلخواه دیگران از رخنه هایش تنفس میکنیم
بدروود