ما به اینجا کوچ کردیم.

خونه من سیاه خونه تو سفید کی کیشه کی ماته من نمیدونم . اگه یه روزی خونه جفتمون یه رنگ شد قول میدم با فیل تا خود هندوستان ببرمت.یه وقتی هم هوس کردی وزیرم بشی باید تا آخره راه همه خونه ها رو بیای.

 

با اینا اگه حال نمیکنی برو دنبال جفت شش آوردن باش که اونم حکایتی داره.

...ali



همیشه وقتی فکرشو می کنم تو تمام زندگیم در حال رفتن بودم هی رفتم و نرسیدم.
ولی این بار می خوام روی زمین سفت پامو بذارم.

                        
                                             
دیالوگی از فیلم خاموشی دریا با بازی مسعود رایگان و کارگردانی وحید موسائیان
جالبه بدونین که این فیلم اولین بازی مسعود رایگان هست و بازی بعدی را در خیلی دور خیلی نزدیک انجام داده و کارگردان این فیلم هم  در کشور سوئد زندگی میکنه.

نوشته شده توسط علی..

گنجشکک

 
گنجشکک اشی مشی
هر دفه که میفتاد تو حوض نقاشی
قصه‌ش از نو میشد
از دوباره میشد
اون وقت از نو شروع میکرد
ولی
بعد از کلی این ور و اون ور رفتن و از این خونه به اون خونه پر کشیدن
بر میگشت سر جای اولش
پیش حوض نقاشی
چون قصه‌ش همیشه یه قصه بود
قصه‌ی گنجشکک اشی مشی و حوض نقاشی ...
 
رنگ
رنگ
رنگ
رنگ
رنگ
رنگ
رنگ

.
.
.گنجیشگک اشی مشی
توی حوض نقاشی

(با تشکر از سارا)

کاش می شد همهء این لحظه ها را بارید....

چرا نمی شود زندگی را از ته زندگی کرد؟می خواهم کودک باشم .... می خواهم نفهمم می خواهم نشنوم می خواهم..... چرا هر چه را می خواهم ندارم؟ چرا نمی توانم چیزهایی را که دارم بخواهم؟ من چه دارم جز یک دنیای خالی یک نفره تنهای تنها من من بدون تو ...... چطور این دنیا را دوست داشته باشم؟؟؟؟؟

خسته ام نازنین می دانم بی قراری هایم را نمی خواهی می دانم.... ولی من جز چشمان تو سنگ صبوری ندارم ..

بخوان باز هم بخوان..... تو می فهمی چه میگویم چه می خوانم تنها تو می دانی این صدای خسته روزی همه وجودش پر بود از شور شوق احساس.....کاش آن وجود هنوز وجود داشت.....دلم تنگ است....کاش بودی کاش می   شد همهء این لحظه ها را بارید.... 


 

اولین بار که قلبت شروع به تپیدن نمود چه احساسی داشتی؟

اولین بار که شکست خوردی چی؟

اولین بار که زیر بارون راه رفتی؟

اولین بار که بخشیدیش؟

بازم میبخشی؟

میتونی نبخشی؟

خسته شدی تا حالا ؟

مجبور شدی تو سربالایی بدوئی؟

 

از خودت بدت اومده؟

جلوی باد دستاتو باز نگه داشتی مثل پرنده ها؟

.......

احساس کردی یکی از اون 52 برگ ورق هستی ؟

خالت چیه؟

کی تو رو بور زده؟

کی رو میای؟

از عروسک خیمه شب بازی خوشت میاد؟

یا از بنداش؟

خودت بند داری؟

بنداتو دوست داری پاره کنی؟

هی لعنتی بندام به هم گره خورده..


                          PUPPET        
نوسته سده توسط علی........

اغلب خیال می کنند که مرغابیهای دریایی غم بزرگی در دل دارند و حال آنکه ابن خیال پوچی است اشکالات روانی  خود آدم است که این احساس را به وجود می آورد.آدم همه جا چیزهایی  می بیند که وجود ندارد . این چیزها در درون خود آدم است همه به  یک درون گو مبدل می شویم که همه چیز را به زبان می آورد.مرغابیهای دریایی،آسمان،باد،همه چیز.صدای عرعر خری را می شنوید.خری است و بسیار هم خوشبخت است.آنقدر خوشبخت که فقط برای یک خر ممکن است.ولی آدم با خودش می گوید:«خدایا چقدر غمناک است؟» عرعر خرها دل آدم را کباب می کند.ولی این برای آن است که خر واقعی خود ما هستیم.حالا،شما خودتان را جای مرغابیهای دریایی می گذارید.تمام معنی شیونهای غم انگیز آنها اینست که جایی ،مخرج فاضلابی پیدا کرده اند که به    رودخانه سرازیر می شود و  این خبر خوش را به هم بشارت می دهند . اینها همه توهمات دید است. البته دید، نه،خودتان می دانید منظورم چیست .آدم وقتی شب به روی قله می رود و ستاره ها را تماشا می کند واحساس لذت دارد.خود را به چیزی یا کسی ،نزدیک ،کاملاْ نزدیک،احساس می کند.غافل از اینکه از  ستاره خبری نیست ، فقط کارت پستالهایی است که  معلوم نیست از کجا رسیده است. ابن نور،میلیونها سال پیش،این نقاط نورانی را ترک کرده است.

رومن گاری-خداحافظ گاری کوپر


نوشته شده توسط علی...

دلم کسی رو میخواد

دلم کسی رو میخواد که توضیح نخواد
که حس نکنم باید توضیح بدم
باید توضیح بدم و اونم نفهمه
کسی که خودم بخوام توضیح بدم بهش
چون میدونم میفهمه و واسه همینم میخوام حرف بزنم
کسی که حرف بزنه و منتظر نشه من چیزی بگم
و مطمئن باشه من دارم حرفش رو گوش میکنم
کسی که نگران کم شدن فاصله‌م نباشم
کسی که به رویاهام شک نکنه
کسی که وقتی پاش باز میشه به رویاهام نترسه و شک نکنه
کسی که تلخ بودن رو دوست داشته باشه
کسی که مزه‌ی تلخی منو به اندازه‌ی باقی مزه‌هام دوست داشته باشه
کسی که سرد باشه
کسی که بتونه سرش رو بذاره کنارت رو زمین و تو حس کنی کنارت بودن رو حس میکنه......


نوشته شده توسط تگرگ.....

این روزا دلم پر از بغض و بهونست --- خالی از حرف و کلام عاشقونست 

دل نا امید من ساکت و سرده --- گل سرخ عاشقی به رنگ زرده

دو تا چشمام شده هم صدای بارون --- شدم از درد سکوت خراب و ویرون

خواب چشمام پر کابوس عذابه --- دیگه خوشبختی برام مثل سرابه

غصه ی جدایی تو زده آتیش توی جونم --- خنجر این بی وفایی رسیده با استخونم

pitigrilli  در کتابش به نام کوکائین داستان بیوه زن تسلی ناپذیر ولی فراموشکاری را نقل می کند که کوزه ای حاوی خاکستر معشوقش روی میز تحریرش گذاشته بود و مرکب نامه های عاشقانه اش را به معشوق جدید با خاکستر دلدادهْ قدیم خشک می کرد. امروز داستان نویسها این مضمون را به شکل دیگر نقل خواهند کرد:زن خاکستر معشوقش را به خانه می آورد و آن را در یک ساعت شنی می ریزد و می گوید : خیال کردی حقه زدی و از گذشت زمان راحت شدی.حال توی همین ساعت جریان داشته باش و با من پیر شو.

به نقل از کتاب خداحافظ گاری کوپر نوشته رومن گاری.

نثر این کتاب به قول  مترجمش ساده و نا فصیح نوشته شده پس وقتی دارین میخونینش زیاد گیر نباشین فقط بخونین و جلو برین  .

 وقتی داشتم این کتاب رو می خوندم نثرش من رو به یاد فیلم حافظه انداخت ویدوئو کلوپ ها دارنش حتما اگه تونستین ببینینش به نظر من تدوینگر فیلم چت کرده بوده .

 نوشته شده توسط علی..