خونه من سیاه خونه تو سفید کی کیشه کی ماته من نمیدونم . اگه یه روزی خونه جفتمون یه رنگ شد قول میدم با فیل تا خود هندوستان ببرمت.یه وقتی هم هوس کردی وزیرم بشی باید تا آخره راه همه خونه ها رو بیای.
با اینا اگه حال نمیکنی برو دنبال جفت شش آوردن باش که اونم حکایتی داره.
...ali
|
اولین بار که قلبت شروع به تپیدن نمود چه احساسی داشتی؟
اولین بار که شکست خوردی چی؟
اولین بار که زیر بارون راه رفتی؟
اولین بار که بخشیدیش؟
بازم میبخشی؟
میتونی نبخشی؟
خسته شدی تا حالا ؟
مجبور شدی تو سربالایی بدوئی؟
از خودت بدت اومده؟
جلوی باد دستاتو باز نگه داشتی مثل پرنده ها؟
.......
احساس کردی یکی از اون 52 برگ ورق هستی ؟
خالت چیه؟
کی تو رو بور زده؟
کی رو میای؟
از عروسک خیمه شب بازی خوشت میاد؟
یا از بنداش؟
خودت بند داری؟
بنداتو دوست داری پاره کنی؟
هی لعنتی بندام به هم گره خورده
..اغلب خیال می کنند که مرغابیهای دریایی غم بزرگی در دل دارند و حال آنکه ابن خیال پوچی است اشکالات روانی خود آدم است که این احساس را به وجود می آورد.آدم همه جا چیزهایی می بیند که وجود ندارد . این چیزها در درون خود آدم است همه به یک درون گو مبدل می شویم که همه چیز را به زبان می آورد.مرغابیهای دریایی،آسمان،باد،همه چیز.صدای عرعر خری را می شنوید.خری است و بسیار هم خوشبخت است.آنقدر خوشبخت که فقط برای یک خر ممکن است.ولی آدم با خودش می گوید:«خدایا چقدر غمناک است؟» عرعر خرها دل آدم را کباب می کند.ولی این برای آن است که خر واقعی خود ما هستیم.حالا،شما خودتان را جای مرغابیهای دریایی می گذارید.تمام معنی شیونهای غم انگیز آنها اینست که جایی ،مخرج فاضلابی پیدا کرده اند که به رودخانه سرازیر می شود و این خبر خوش را به هم بشارت می دهند . اینها همه توهمات دید است. البته دید، نه،خودتان می دانید منظورم چیست .آدم وقتی شب به روی قله می رود و ستاره ها را تماشا می کند واحساس لذت دارد.خود را به چیزی یا کسی ،نزدیک ،کاملاْ نزدیک،احساس می کند.غافل از اینکه از ستاره خبری نیست ، فقط کارت پستالهایی است که معلوم نیست از کجا رسیده است. ابن نور،میلیونها سال پیش،این نقاط نورانی را ترک کرده است.
رومن گاری-خداحافظ گاری کوپر
نوشته شده توسط علی...
این روزا دلم پر از بغض و بهونست --- خالی از حرف و کلام عاشقونست
دل نا امید من ساکت و سرده --- گل سرخ عاشقی به رنگ زرده
دو تا چشمام شده هم صدای بارون --- شدم از درد سکوت خراب و ویرون
خواب چشمام پر کابوس عذابه --- دیگه خوشبختی برام مثل سرابه
غصه ی جدایی تو زده آتیش توی جونم --- خنجر این بی وفایی رسیده با استخونم
pitigrilli در کتابش به نام کوکائین داستان بیوه زن تسلی ناپذیر ولی فراموشکاری را نقل می کند که کوزه ای حاوی خاکستر معشوقش روی میز تحریرش گذاشته بود و مرکب نامه های عاشقانه اش را به معشوق جدید با خاکستر دلدادهْ قدیم خشک می کرد. امروز داستان نویسها این مضمون را به شکل دیگر نقل خواهند کرد:زن خاکستر معشوقش را به خانه می آورد و آن را در یک ساعت شنی می ریزد و می گوید : خیال کردی حقه زدی و از گذشت زمان راحت شدی.حال توی همین ساعت جریان داشته باش و با من پیر شو.
به نقل از کتاب خداحافظ گاری کوپر نوشته رومن گاری.
نثر این کتاب به قول مترجمش ساده و نا فصیح نوشته شده پس وقتی دارین میخونینش زیاد گیر نباشین فقط بخونین و جلو برین .
وقتی داشتم این کتاب رو می خوندم نثرش من رو به یاد فیلم حافظه انداخت ویدوئو کلوپ ها دارنش حتما اگه تونستین ببینینش به نظر من تدوینگر فیلم چت کرده بوده .
نوشته شده توسط علی..